«مهدی رضوانی خراسانی» یک عشق رادیو و گرام واقعی است. ارتشی بازنشستهای که برای جمعکردن یک مجموعه ۳۵۰تایی از اولینهای رادیو و گرامافون جهان ۵۰ سال زحمت کشیده و دهها میلیون تومان خرج کرده است.
کلکسیون- موزه بزرگی که شکلگیریاش برای او، با شنیدن صدای مرحوم منوچهر نوذری از قاب جادویی قهوهخانهای در کوچه سیابون شروع شد و تا الان که ۷۴ سال را پشت سر گذاشته، پر رنگتر از قبل ادامه دارد. عشقی که او را حتی به پای تعمیرات کشانده و حالا به یک مجموعهدار حرفهای رادیو و گرامافون تبدیلش کرده؛ تا به گفته خودش این ۳۵۰ رادیو و گرام قدیمی مثل جانش باشد.
به واسطه همین عشق و علاقه است که امروز در مجموعه او همهنوع رادیو و گرام قدیمی پیدا میشود، از رادیوی نفتی گرفته تا گرام هندلی. عتیقههایی که تعدادی از آنها در موزه شخصیاش نگهداری میشود و تعداد دیگری هم برای فروش در مغازهاش.
مغازهای در خیابان امامخمینی (ره) ۲۸، کوچه ارگ قدیم که این روزها یکی از راستههای اصلی عرضه لوازم دست دوم و حتی چندم فروشی است.
در یکی از همین مغازهها با این مجموعهدار، عتیقه فروش و تعمیرکار رادیو و گرام به گفتگو نشستهایم. گفتوگویی که برای شهرآرامحله همزمان شده با آمدن هیئتی از کارشناسان گینس به منزل شخصی رضوانی برای بررسی مجموعه و ثبتنام او به عنوان «برترین و بزرگترین مجموعهدار رادیو و گرامافون قدیمی ایران.»
از نخستین اذانی که سال ۱۳۲۲ با نفس ملای محل در گوش سید مهدی رضوانی خراسانی گفته شد تا امروز ۷۴ سال میگذرد. سالهایی که در تمام آنها بخش بزرگی از قلب او به عشق مجموعهاش تپیده و میتپد.
به همین خاطر است که وقتی از جذابیت و زیباییهای رادیو و گرام و فرآیند تاریخی ساخت نخستین آنها سخن میگوید، چانه پیریاش میلرزد، شبنم شوق به داشتن بزرگترین مجموعه رادیو و گرام کشور در چشمانش برق میزند و تعریف میکند: ۸ سال بیشتر نداشتم که برای اولین بار چشمم به رادیو افتاد و هوس جمع کردنشان به سرم زد.
آن هم در روزی که برای نخستین بار صدای مرحوم منوچهر نوذری را در رادیو شنیدم. آن روز با مادرم به خانه داییام، صادق علیشاه، مداح و شاهنامهخوان معروف مشهد میرفتیم. خانهاش در کوچه سیابون و بالاتر از قهوهخانه بود. وقتی نزدیک قهوهخانه رسیدیم، جمعیت اجازه رد شدن نمیداد. اولش فکر کردم داخل قهوهخانه دعوا شده، اما دنبال صدا را که از لای جمعیت گرفتم، به یک جعبه رسیدم.
رویش دو دکمه داشت و شیارهای مختلف. صدا هم از همه جای آن پخش میشد. من هم مثل همه جمعیت حاضر به دنبال آدم صدا بودم. بالا، پایین و پشت جعبه را نگاه میکردم، اما خبری از کسی نبود. آنجا بود که با توضیحات مسئول قهوهخانه با این جعبه جادو آشنا شده، شیفتهاش شدم.
بعد از آن روز با هر بهانهای به خانه دایی میرفتم تا دوباره رادیو را ببینم و صداهای آن را گوشکنم. هر طور بود بعد از چند سال مادرم راضی شد و در ۱۵ یا ۱۶ سالگی یک رادیو به مبلغ ۴ ریال خریدم. رادیویی که اولین تولیدی آمریکا بود با نام آندریا و جزو کالاهای لوکس در ایران محسوب میشد.
با این رادیو من جزو ۱۰ مشهدی بودم که آن را در خانه داشتم، همسایه و آشنایان هم برای شنیدن برنامههای آن که فقط دو ساعت در شبانهروز بود به خانه مان میآمدند.
همان رادیوی آندریا که از مشهد خریده، سنگ بنای نخستینِ رضوانی برای شکلگیری مجموعهاش شده است؛ این رادیوی من که اولین نوع در ایران بود، با نفت کار میکرد و باتری هم میخورد. بعد از آن در مسیر مدرسه با آقای کریمی که همراه برادرش تنها تعمیرکاری رادیوی مشهد را روبهروی چهارطبقه فعلی داشت، آشنا شدم.
از همین طریق با انواع دیگر رادیو نیز آشنا شدم. بعد از گرفتن دیپلم هم که براساس علاقه وارد بخش مخابرات ارتش شدم، تعداد بیشتری از رادیوها را شناختم و شروع کردم به جمع کردن. چند نمونه دیگر از رادیوی باتری خور خریدم. پس از آن ضبط ریل آمد، چندسال بعد ضبط کارتریج وارد شد، پس از آن رادیوضبط و آخرین مدل هم ضبطهای نوارکاستخور بود.
بیشتر هم از آمریکا میآمد. من الان همه انواع این رادیو و ضبطها را دارم. البته همزمان با خرید و جمعکردن رادیو، گرامافون هم میخریدم. خوب یادم هست که در همان دوران جوانی اولین گرام وارد شده به ایران را با نام هیس مستروویس خریدم و الان جزو بهترینهای مجموعهام است.
در این وادی حتی صفحهها را هم نگه میداشتم، صفحههایی که الان بالای ۱۰۰ هزار تومان قیمت دارد و اگر قرار باشد همان نوع دوباره تولید شود باید به آمریکا سفارش داد و البته قبل از تولید پولش را یعنی ۱۷۰ هزار تومان برای هر صفحه به این کشور پرداخت کرد.
آن طور که این مجموعهدار میگوید، او طی سالهای جوانی و حتی دورانی که در ارتش خدمت میکرده تعداد زیادی رادیو و گرام اصل از آن سوی آب خریده و جمع کرده است. مجموعهای که امروز شامل ۲۵۰ نوع رادیوی قدیمی، ۱۰۰ گرام عتیقه و چندده صفحه اصل از اولین تا آخرین در ایران است.
رضوانی به همان اندازه که رادیو و گرام در مجموعهاش دارد، لوازم یدکی هم دارد که درباره آنها این گونه برایمان توضیح میدهد: من تعمیرکاری رادیو و گرام را پیش خدابیامرز کریمی در دوران جوانی یاد گرفتم. حتی در دوران کارمندی هم با زدن مغازه این کار را ادامه دادم.
این روزها هم بعد از بازنشستگی بخش بزرگی از کارم در کنار مجموعهداری و فروش عتیقههای رادیو و گرام، تعمیر همین قدیمیهاست. شاید باورتان نشود که حتی از کشورهای همسایه مثل کویت و عراق رادیوی قدیمی میآورند تا برایشان تعمیرکنم.
در همین مشهد هم مشتری کم ندارم. من روی این رادیوهای خراب حتی تا چند روز وقت میگذارم تا صدایش در بیاید، آن وقت است که نفس راحت میکشم. آنطور که رضوانی میگوید، در حال حاضر مشهد، جز او، تعمیرکار رادیو و گرام قدیمی ندارد.
به اعتبار یادداشت و گفتههای کارشناسان گینس، مجموعه رضوانی نه تنها مشابه ایرانی ندارد، بلکه در جهان هم منحصربهفرد است. مجموعهای که با تأیید همین کارشناسان، قابلیت ثبت نام او به عنوان مجموعهدار برتر رادیو و گرام قدیمی جهان را دارد و او این روزها در حال فکر و مشورت برای ثبت این نام است: برای ثبت نامم در گینس کمی مرددم برای همین مهلتی از آنها خواستهام تا فکر کنم.
جدا از این، برای اینکه مردم با رادیو و گرامهای قدیم آشنا شوند و حتی خاطرات گذشته در ذهنشان مرور شود، مجموعهام را آماده بازدید رایگان عموم کردهام.
در این بازدید هم علاقهمندان میتوانند در صورت پسندیدن، هر یک از وسایل آن را بخرند. ۳۵۰ رادیو و گرامی که قیمشتان از ۲۰۰ هزار شروع شده و تا ۱۰ میلیون تومان و بالاتر هم میرسد.
سید مهدی رضوانی، با وجود گذراندن بیشتر روزهای عمرش در تهران، از آن مشهدیهای قدیم است که البته خاطرات زیادی هم از آن دوران دارد. خاطراتی که وقتی پای آنها مینشینی با نامهای آشنایی، چون جیگیجیگی ننه خانم بیشتر آشنایت میکند.
او میگوید: پدر مرحومم، حسین آقا، در بست بالاخیابان بلورفروشی داشت. مغازهای که در نزدیکترین نقطه به حرم بود. هر روز هم جیگیجیگی ننهخانم مثل همه مغازهها، سری به او میزد. من هم که یکپایم در این بلورفروشی بود، زیاد دیده بودمش.
مردی قد بلند و استخوانی، با موهایی قرمز که حکایت از حنا کردن زیاد داشت. او هر روز کل مشهد را دور میزد و با پولی که از کاسبها دستش را میگرفت، زندگی میکرد. پدرم هم تا صدایش را که میخواند جیگی جیگی ننه خانم، بنشین به روی زانو و... را میشنید پولی دستم میداد تا به او بدهم.
من هم با آمدنش جلوی مغازه کمی عروسکِ جلوی قفسه سینه بسته شدهاش را نگاه میکردم. عروسکی که روی یک تخته محکم شده بود و با یک نخ به انگشت شست وصل بود و تا دف به صدا در میآمد، عروسک هم میچرخید. او با همین دف و عروسکش به ختنهسوران و جشنهای گوناگون دعوت میشد.
* این گزارش سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۷ در شماره ۲۹۴ شهرآرامحله منطقه ۸ چاپ شده است.